جدول جو
جدول جو

معنی نشخوار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نشخوار کردن
(عَ پَ دَ)
واپس جویدن. اجترار. اجرار. خورده را بار دیگر از گلو به دهان آورده جویدن، چنانکه شتر و بعض حیوانات دیگر. (یادداشت مؤلف) :
چنان دان که بخت بدت خوار کرد
جهان خوردت و باز نشخوار کرد.
اسدی.
نشخوار غمت کنم چو اشتر
چون اشتر مست کف برآرم.
مولوی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نشخوار کردن
عمل نشخوار را انجام دادن
تصویری از نشخوار کردن
تصویر نشخوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشخوار کردن
((~. کَ دَ))
کنایه از حرف دیگران را تکرار کردن
تصویری از نشخوار کردن
تصویر نشخوار کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ/ شِ نِ / نَ دَ)
سخت کردن. مشکل کردن. مقابل خوار و آسان کردن. اًمعاض. تعزیز. تعسیر. تلعص. (از منتهی الارب) :
به یک اشاره و یک لفظ او شود آسان
هر آنچه دهر بر آزادگان کند دشوار.
میرمعزی (از آنندراج).
أشصب اﷲ عیشه، دشوار کند خدای زندگانی او را. (منتهی الارب). شط، شطوط، دشوار کردن و ستم نمودن بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نشخوار کردن: شش سال بکام دل و آسانی خوردند باید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار. (فرخی. عبد. 159)
فرهنگ لغت هوشیار
تحقیر کردن، اهانت کردن، به ذلت کشاندن، ذلیل کردن، بی قدر کردن، بی ارزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نشخوار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی